روزی که با پای خودم به زندان رفتم فقط به جرم علاقه به تاریخ!

روزی که با پای خودم به زندان رفتم فقط به جرم علاقه به تاریخ!

باور کردنش سخت است اما تصمیمی بود که خودم گرفته بودم.نه اینکه از کاری که کردم پشیمان نباشم اما چاره ای نداشتم.باید آن بخش از روح وحشی بشر را که به همنوع خود ستم می کند هم می دیدم.نمی شود همیشه در کاخ ها سرک کشید و به دیدار زیباییها رفت.باید به جاهایی که مردمانش خون بهای کاخ ها را در آن پرداخته اند هم سری زد.یک روز جمعه دلگیر زمستان به سرم زد سری به زندان قصر بزنم.جایی که قصر فتحعلیشاه بود و سربازخانه ناصرالدین شاه و بلاخره زندان رضا شاه و محمد رضا شاه.الان دیگر موزه شده موزه ای که هر سلولش یادآور رنجی اجتماعی یا فردی است.جایی که فرخی یزدی شاعری که دهانش را با نخ و سوزن دوختند اما مگر می توان دهان عقل فرخی ها را دوخت.او بر دیوارهای زندان قصر بازهم بر ضد دیکتاتوری شعر نوشت.جایی که لورنس عربستان به جرم راه انداختن شورش دربین عشایر به آنجا رفت اما در همان زندان هم شورشی به راه انداخت و از فرصت استفاده کرد و گریخت.جاییی که افتتاح کننده زندان خود اولین زندانی بود.جایی که سردار اسعد بختیاری و تیمورتاش از عرش به فرش آمدند و دکتر احمدی آنها را با تزریق آمپول هوا به زیر خاک فرستاد.سلولهای انفرادی که بدون هیچ پنجره ای و به وسعت یک قبر تن انسانهایی را در آغوش می گرفتند که بعضا زمانی در ناز و نعمت می زیستند.صدای زیبای زندانی که زندانبان صدایش را ضبط کرده از پنجاه سال پیش در فضا طنین انداز است.چه سقف بلند و دلگیری دارد زندان.اولین قاتل زنجیره ای زندان هم روزی اینجا در زنجیر بوده قاتلی که به قتل چندین کودک اقدام کرده و ازینکه قرار است اعدامش کنند در تحیر بوده است.

آب خنک چشمه های تهران

راهنما توضیح می دهد این اصطلاح آب خنک خوردن از زندان قصر وارد فرهنگ عامه شده چرا که زندانیها پس از اینکه در اتاق زیر هشت کتک می خورده اند برای رفع اتش از آب دو چشمه ای که از زیر اتاق زیر هشت می گذشته می نوشیده اند و این همان ماجرای آب خنک خوردن است که ما بدون دانستن معنای واقعیش آن را به کار می بریم.

یک راهنمای زندان کشیده

به بخش زندانیان سیاسی که می روی راهنما خود زندانی سیاسی بوده در سالهای 51 تا 57 وی از تمام زیر و بم زندگی در زندان خبر دارد.اتاق ملاقات را نشانمان می دهد تمام وجود آدم را وحشت و استرس فرا می گیرد گویی هنوز همه شان همانجا هستند چرا که صداهای ضبط شده زندانیان ولوله ای وحشتناک در این اتاق افکنده،علت این است که فاصله زندانی و ملاقاتی آنقدر زیاد بوده است که مجبوربوده اندفریاد بکشند.حالا تصور کنید صد نفر همزمان با هم فریاد بکشند.از ورای زمان فریادهای غمناکشان را می شنوی و نمی توانی کمکشان کنی.اتاقهایی که به زحمت دوازده متر هستند و پانزده زندانی را در خود جای داده اند.بازهم سلولهای انفرادی و حیاطی که دیوارهایش آنقدر بلند است که حتی توهم آزادی رویایی از دست رفته می نماید.

از در زندان که بیرون می ایی یک باغ بزرگ و مفرح روبه رویت می بینی انگار آنچه پشت سر به جا گذاشته ای کابوسی بیش نبوده است.اما دیگر دل و دماغی برای چرخیدن درین باغ زیبا ندارم.به انسان می اندیشم به همه لطافت و نازک دلی اش.بازهم به انسان می اندیشم به همه خشونت و سنگ دلی اش .و به آنان که در راه بهتر کردن دنیا تمام شور و استقامت خود را به کمک طلبیدند.و به روزی می اندیشم که همچون کشور سویس در تمام زندانها در تمام جهان بسته شود...چه رویای دوردستی!می شود مگر نه؟ برخلاف همیشه به شما دوستان بزرگوارم توصیه نمی کنم بروید زندان...گفتم که پشیمانم.

حسین پور



نظرات شما عزیزان:

حسین پور
ساعت15:57---3 بهمن 1391
اقای موسوی عزیز ممنون از لطف شما.امیدوارم باقی دوستان هم دانششان را انفاق کنند.و این وبلاگ که به همت شما راه اندازی شده تک صدایی نباشد.جایی باشد برای اموختن از هم و تحمل یکدیگر.

موسوی
ساعت12:46---3 بهمن 1391
سرکار خانم حسین پور بزرگوار
مرسی
مثل همیشه جالب بود و مفید .


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 21:21 ] [ ]
[ ]